جدول جو
جدول جو

معنی در بازیدن - جستجوی لغت در جدول جو

در بازیدن
(پَ نِ کَ دَ)
درباختن. باختن. رجوع به درباختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ نِ شَ تَ)
پاشیدن در. پاشیده و افشانده شدن در، نزول قطرات باران، سخن گفتن به روانی. کنایه از سخن شیرین و شیوا از زبان جاری شدن:
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگردر ببارد همان نغز نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حَ خَ دَ)
کنایه از اعراض کردن. (آنندراج). ابا کردن. امتناع کردن. نافرمانی کردن. جموح. جماح. (دهار) (ترجمان القرآن) : پس اگر روزی چند صبر باید کرد... عاقل از آن چگونه سر باززند. (کلیله و دمنه). شنیدم که سر از فرمان ملک باززد. (سعدی). سر از موافقت باززدم. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
جائی است (از حدود خراسان) که اندر دربندی است میان دو کوه و بر او دری است که کاروان بدان در بیرون شوند و آن بند مأمون خلیفه کرده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نُ زَ دَ)
یازیدن. آهنگ کردن. قصد کردن. خود را کشیدن بقصد بلند شدن:
به در او دو هفته خدمت کن
وز در او به آسمان دریاز
فرخی.
پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان
ابری چو برگیری قدح ببری چو دریازی بزین.
فرخی.
سه سوار... در مقابل امیر افتادند امیر دریازید و یکی را عمود بیست و پنج منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112)
لغت نامه دهخدا
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در کاویدن
تصویر در کاویدن
کاویدن، مناظره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریازیدن
تصویر دریازیدن
آهنگ کردن قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار